میخواهمت
چنان که شب خسته خواب را
میجویمت چنان که لب تشنه آب را
محو
توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را
بیتابم
آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایستهای
چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
حتی
اگر نباشی، میآفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را
ای
خواهشی که خواستنیتر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
«همه از خدائیم، به سوی خدا میرویم»
کلّ هستی از خداست. آنچه در دنیای توهّمتان می بینید، از ذات احدیّت نشأت گرفته است. آیا چیزی جز خدا و جز از خدا می بینید؟ خدا آنچه هست، آنچه نیست، آنچه خواهد بود و آنچه بوده است، می باشد. خدا تنها حقیقت، تنها زندۀ واقعی، تنها حیات جاودان و تنها شعور حاکم بر هستی است.
جز خدا نیست. هر چه هست، خداست. جز خدا نبینید، جز خدا نپندارید و جز خدا حامی ای نجوئید که او ذات یگانۀ هستی است. تنها حقیقت ماندگار و تنها پدیدۀ جاودان. جز او هر چه هست، همه از اوست. با اوست. در اوست و تنها اوست که هست و غیر او هر چه هست، زندگانی از او می یابد که او وحدت بی منتهاست. (از وبلاگ حدیث آشنا)