غزلی زیبا از حضرت مولانا
نوروز بمانید که ایّام شمایید!
آغاز شمایید و سرانجام شمایید!
آن صبح نخستین بهاری که ز شادی
می آورد از چلچله پیغام، شمایید!
آن دشت طراوت زده آن جنگل هشیار
آن گنبد گردننده ی آرام شمایید!
خورشید گر از بام فلک عشق فشاند،
خورشید شما، عشق شما، بام شمایید!
نوروز کهنسال کجا غیر شما بود؟
اسطوره ی جمشید و جم و جام شمایید!
عشق از نفس گرم شما تازه کند جان
افسانه ی بهرام و گل اندام شمایید!
هم آینه ی مهر و هم آتشکده ی عشق،
هم صاعقه ی خشم ِ بهنگام شمایید!
امروز اگر می چمد ابلیس، غمی نیست
در فنّ کمین حوصله ی دام شمایید!
گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است،
در کوچه ی خاموش زمان، گام شمایید
ایّام ز دیدار شمایند مبارک
نوروز بمانید که ایّام شمایید!
ای گل
زیبای من لبخند تو آرامش است
چهرهی خندان تو خود معنی آسایش است
در
جهان چیزی برایم خوشتر از روی تو نیست
فکر دیگر در سرم جز تاب گیسوی تو نیست
خالق
هستی تو را چون ماه زیبا آفرید
گوشهی ابروی تو در قلب غوغا آفرید
من
هواخواه دو چشم مست و شهلای توام
دوستدار قامت چون سرو، رعنای توام
بوی
مویت عاشقی را سهل و آسان میکند
یک نگاه دلفریبت مرده را جان میکند
عشق
زیبایم تویی، محبوب بیتایم تویی
ماه شام تارم و خورشید فردایم تویی
دل
تویی دلبر تویی، وز حوریان برتر تویی
بیدلان را سر منم، از شاهدان سرتر تویی
در
دلم شوری بهپا کردهست عشق ناب تو
نام تو آرام جان و قلب من بیتاب تو
بیقرارم
در نبودت، بودنت سامان من
یکدم از یادم نخواهی رفت ای جانان من
حامد گنج خانلو - 13 مرداد 1393